بسیط و مرکب
بَسیطْ وَ مُرَكَّب، تقسیمی عام و كلی كه در زمینههای مختلف دانشها و بهویژه در جهانشناسی فیلسوفان مسلمان كاربرد داشته است.
به نظر میآید كه واژۂ «بسیط» پیشتر از دورۂ ترجمۂ آثار یونانی به عربی، به همراه دیگر واژههای مربوط به علم و فلسفۂ یونانی، در جریان كوششهای ناقلان مسیحی و به ویژه سریانی در حلقههای مباحثه و درس شفاهی به كار میرفته، و از آنجا اصطلاح بساطت و واژههای مقابل آن ــ تركیب، تألیف و مانند آن ــ در نحو، منطق، داروسازی، پزشكی، ریاضیات و موسیقی كاربردهای فراوان یافته است. ابوحیان توحیدی با وجود تبحری كه در زبان عربی داشته، واژۂ «بسیط» را به این مفهوم نه در زبان عرب یافته بوده است، و نه در زبان عجم (نكـ: یاقوت، 4 / 166). بهعنوان قرینهای بر این گفته، میتوان از گزارشی مربوط به سدۂ 1ق / 7م یاد كرد كه در آن عمرو بن عاص از هم سخنی با یحیی نحوی به شگفت آمده است، چه، عربها پیش از آن چیزی از الفاظ فلسفی نشنیده بوده، و نمیدانستهاند (ابن عبری، 175-176).
دو اصطلاح بسیط و مركب به طور عمده در تقسیمبندی جسم به معنی عام آن در طبیعیات به كار میرود، اما با توجه به ویژگی دانش طبیعی قدیم و پیوند آن با اندیشه فلسفی، بحث از بسیط و مركب را بیشتر باید در مقوله كلیتر جهانبینی و هستیشناسی جستوجو كرد. از همین روی و نیز از آنجا كه بحث از بساطت و تركیب و جسم از امور طبیعی به موضوعهایی چون مبدأ آفرینش و تبیین جهان پدیدار یا عالم تكوین گسترش یافته، دامنه بحث از طبیعیات به حكمت الهی و كلام و حتی عرفان نیز كشیده شده است (مثلاً نك : نسفی، 281-282).
در تفكر اسلامی، نخستینبار در آثار فارابی، و پس از آن به ویژه در آثار متعدد ابن سینا این مفهوم به تفصیل موردبحث قرار گرفته است. با اینكه اساس این مفهوم به فلسفه ارسطو بازمیگردد (قس: ابن میمون، 2 / 343-344؛ ابن رشد، 6 بب )، خود او هیچ فصل یا بخش مستقلی را در آثار خود به آن اختصاص نداده است و گفتارش در این باره پراكنده و در نهایت ایجاز و ابهام است (مثلاً نك : متافیزیك،گ1024a و.(1014b
ابن سینا كه با تأثیر پذیرفتن از اندیشۀ یونانی ارسطویی- افلوطینی و انطباق آن با عناصر اندیشۀ اسلامی به بنیانگذاری یك نظام فلسفی استوار پرداخته، از این دو اصطلاح در آثار متعدد خویش بهره گرفته است. با اینهمه، تعاریف دقیق و توضیح كاربردهای مختلف آن را در آثار اندیشمندان پسین همانند خواجه نصیرالدین طوسی، علامۀ حلی و ابن كمونه میتوان یافت.
جسم بسیط و جسم مركب؛ جسم فلكی و جسم عنصری
براساس جهانشناسی حكیمان مسلمان، جسم یا بسیط است، یا مركب؛ و از آنجا كه بسیط جزء تشكیل دهندۀ مركب است، بحث دربارۀ آن همواره مقدم میشود (علامۀ حلی، كشف...، 165؛ ابوالبركات، 2 / 125). گفته شده: جسم بسیط آن است كه هر واحد از اجزاء آن در تمام ماهیتش مشابه باشد؛ و جسم مركب، آن است كه از قوا و طبایع مختلف تركیب شده باشد و به سخن دیگر، اجزائش طبیعت واحد نداشته باشند (نصیرالدین، 225؛ ابن كمونه، 342؛ فخرالدین، 2 / 76).
اقسام بسیط
جسم بسیط بر دو گونه است: فلكی و عنصری.
1. جسم بسیط فلكی همان جرم آسمانی (سماوی) است. جرم یا جسم آسمانی، دارای حركت دایرهای و همیشگی است و خرق و التیام در آن راه ندارد، یعنی تغییر نمیپذیرد و از میان نمیرود (غزالی، 318). افلاك هر یك مادۀ مخصوص، و صورتی خاص خود دارند؛ و به همین سبب، قابل تغییر و تبدیل به همدیگر نیستند و به عبارت دیگر، در اجرام آسمانی كَون و فساد راه ندارد. هر یك به وسیلۀ نفس مخصوص به خود ــ كه آن نیز از عقل مربوط به خویش مستفیض میگردد ــ اداره میشوند و بنابراین، حركات جاودانی آنها تنها به طبع نیست، بلكه ارادی است (همانجا؛ ابن سینا، دانشنامه...، 131-132). به این ترتیب، در جهانبینی حكیمان اسلامی، مفهومی بدیع از جسم ملاحظه میشود كه بنابرآن، شاید بتوان گفت: نوعی از جسم دارای اراده، و در نتیجه، دارای شعور و حیات عقلانی است (همو، الشفاء، طبیعیات، السماء و العالم، 26-31). بنابراین، این نوع بسیط، از اجسام عنصری نیست، تركیب هم نمیپذیرد و نمیتواند به عنوان جزء در تركیب اجسام به كار رود، زیرا هم ماده و هم صورت منحصر به فرد دارد.
2. جسم بسیط عنصری آن است كه در عالم زمینی یافت میشود و در معرض كون و فساد است (غزالی، همانجا). جسم بسیط عنصری، جوهر است و قابلیت دارد كه برایش ابعاد سهگانه فرض شود (ابن كمونه، 345-346). این جسم، مطابق تعریف، از قوا و طبایع مختلف تركیب نشده، بلكه طبیعت كل آن و طبیعت جزء آن یك چیز است (همو، 342)، زیرا ماهیت هر بسیطی ذات آن است و پذیرنده صورتی نیست؛ بنابراین، ذاتش همان صورت اوست. به این اعتبار، میتوان گفت كه جسم عنصری بسیط مجموع ماده و صورت نیست، بلكه طبیعتش عین صورت آن است و در نتیجه، طبیعت آن عین ماهیت آن است (بهمنیار، 513، 587).
جرجانی بدون ورود در جزئیات، بسیط را از یك سو به حقیقی، عرفی و اضافی، و از سوی دیگر به روحانی و جسمانی تقسیم كرده است. بسیط حقیقی آن است كه هیچ جزئی ندارد؛ بسیط عرفی آن است كه از اجسام دارای طبیعتهای مختلف مركب نباشد ــ كه این تعریف مطابق است با تعریف جسم بسیط عنصری ــ و بسیط اضافی آن است كه فقط در اصطلاح بسیط خوانده میشود و از طریق نسبت معین میگردد، مثلاً این جسم از آن دیگری بسیط تر است (ص 38-39). این نوع از بسیط، در حقیقت مركب از اجسام دیگری با طبایع مختلف است كه در نظر قدما، چون حس قادر به دریافتن تركیب آن نیست، بسیط خوانده شده است، مانند اخلاط اربعه (دم، سودا، صفرا و بلغم) كه در علم پزشكی قدیم كاربرد داشته، و هر یك مجموع چند كیفیت ــ از حالات فرد عادی یا بیمار ــ به شمار میرفتهاند (قس: زنوزی، 100). تعریفها و تقسیمهای دیگری هم از جسم بسیط یافت میشوند (مثلاً نك : احمدنگری، 1 / 286؛ زنوزی، 100-101).
جسم مركب كه مطابق تعریف، دارای قوا و اجزاء و طبیعتهای مختلف است، از آمیزش و تركیب عناصر بسیط پدید میآید.
عناصر چهارگانه و طبایع
جسم بسیط عنصری در نزد فیلسوفان مشّائی و پیروان ایشان 4 گونه بیش نیست كه به عناصر اربعه (چهارگانه) ــ آتش، هوا، آب و خاك (فارابی، 19) ــ موسوم بودهاند. هر یك از این اجسام یا اجرام دارای طبعی مستقل هستند و عالم مجموعهای از این اجسام بسیط طبیعی است (ابن سینا، «الحدود»، 59). عناصر چهارگانه از این حیث كه اجزاء تشكیل دهنده همه عالم محسوب میشوند «ركن»، و از حیث اینكه از تركیب آنها اجسام معدنی و گیاهان به وجود میآیند، «اسطقس» خوانده میشوند (فارابی، همانجا؛ علامه حلی، كشف، 72؛ بخاری، 57). همه تغییراتی كه در جهان پیرامونی ما رخ میدهند، از آمیزش عناصر چهارگانه و بر اثر طبیعت آنهاست. طبیعت یكی از نیروهای نفس كلی است و سراسر عالم زیر ماه را فراگرفته است (رسائل...، 2 / 63). مطابق این نظریه، عناصر چهارگانه زمینی، از اجرام و اجسام آسمانی تأثیر میپذیرند.
طبع ویژگی و صفت همیشگی و جدا ناشدنی هر یك از عناصر چهارگانه است و بنابر تعریف قدما، طبیعت یا طبع قوهای است در ذات جسم بسیط عنصری كه مبدأ تغییر یا سكون آن است (ابن كمونه، 346؛ نیز نك : ارسطو، فیزیك،گ.(192b
طبیعت هر عنصری از مجموع دو یا چند كیفیت تشكیل میشود. هوا گرم، مرطوب، شفاف و لطیف است؛ آب سرد، مرطوب و شفاف است؛ آتش گرم و خشك است؛ و خاك سرد و خشك است (ابن سینا، همان، 58 -59).كیفیاتی كه طبیعترا تشكیل میدهند،مانند حرارت، رطوبت، یبوست و برودت (گرمی، تری، خشكی و سردی) صورت عناصر نیستند، بلكه نسبت به آنها عرض محسوب میشوند و به همین دلیل، عناصر چهارگانه قابل تبدیل به یكدیگرند (غزالی، 319؛ علامه حلی، همان، 165-166).
شیخ اشراق، شهابالدین یحیی سهروردی كه میكوشید نظام فلسفی خاصی از تركیب فلسفۀ یونانی، حكمت اسلامی و میراث عقلی مانده از ایران باستان بسازد، در برخی از آراء مشائیان تغییراتی پدید آورد و اصطلاحات ویژهای به كار گرفت. به نظر او عناصر بسیط سهگانه هستند، یعنی آب، و خاك و هوا؛ و آتش تنها نوعی از هواست، هوای سوزندهای كه طبیعت آن گرم و مرطوب است، برخلاف نظر مشائیان كه آن را گرم و خشك میدانستند (نك : هروی، 92، 93، 96). از آنجا كه نور در اندیشۀ فلسفی شیخ اشراق نقش اصلی را دارد، در تقسیم جسم بسیط به سه گونۀ لطیف و حاجز و مُقتصَد، به تأثیرپذیری و نسبت آن با نور نظر داشته است: حاجز به كلی مانع عبور نور است، مثل خاك؛ لطیف اصلاً مانع نور نیست، مانند هوای صافی شفاف؛ مقتصد آن است كه تا حدی مانع عبور نور گردد و بنابراین، درجاتی خواهد داشت كه برحسب غلبه عنصر خاكی در آن تعیین میشود، مانند آب گلآلود (نكـ: همو، 90).
مكان طبیعی
عناصر بسیط چهارگانه، هر یك مكان مخصوصی دارند كه به آن مكان طبیعی میگویند. نظریۀ مكان طبیعی كه در نظام فلسفی ـ طبیعی ارسطویی جایگاه مهمی دارد، در اصل برای توجیه حركت وضع شده است. مكان طبیعی را در تفكر فلسفی اسلامی، حَیز خواندهاند (نك : ابن سینا، النجاة، 272-273، الشفاء، طبیعیات، سماع طبیعی، 310).
جسم هنگامی كه تحت تأثیر عامل محركی قرار نداشته باشد، به طور طبیعی و در حالت سكون در حیز خود قرار دارد. اگر در حال حركت باشد، به طور طبیعی به سوی حیز خود جهت میگیرد. همچنین اگر محركی جسم را از حركت در مسیر طبیعیش دور نماید - كه در این حال حركت آن را قَسری میگویند - پس از آنكه تأثیر محرك ـ یا قاسر ـ برطرف شود، بار دیگر به سوی حیز خود باز خواهد گشت (غزالی، 334). در ترتیب مكانهای طبیعی عناصر، مكان نخست، از آن كره خاك است و بر روی آن كره آب قرار گرفته است كه البته این دو به منزله كره واحدند. سپس كره هوا قرار دارد و پس از آن كرۀ آتش (ابن كمونه، 354). مطابق این مكانبندی، كرۀ آتش نزدیكترین جسم عنصری بسیط به فلك زیرین ماه است و بهسبب همین نزدیكی و مجاورت به اجرام آسمانی و به دلیل طبیعت بسیط خود لطیفترین اجسام بسیط است. در برابر آن، كره خاك، دورترین كره از فلك است، پس در غایت برودت و كثافت (ضد لطافت) است (نصیرالدین، 227). كره خاك به منزلۀ مركز عالم است و بقیه كرات و افلاك و اجرام آسمانی در پیرامون آن قرار دارند.
مزاج
مزاج كیفیت متوسطی است كه از جمع شدن عناصر چهارگانه با یكدیگر به وجود میآید، به نحوی كه كیفیتهای متضادِ موجود در عناصر گوناگون، در همۀ اجزاء همدیگر تأثیر میگذارند (ابنكمونه، 359؛ نصیرالدین، 228). همانگونه كه جسم بسیط دارای طبیعت واحد است، جسم مركب دارای طبیعتی تركیبی خواهد بود كه از تأثیر و تأثر طبایع اجزاء تركیب شونده در همدیگر پدید میآید. با اینكه طبایع بسیط، 4 كیفیت گرمی، سردی، خشكی و تری هستند، لزوماً هر یك متعلق به یكی از عناصر چهارگانه نیستند، بلكه دو یا سه كیفیت با هم، طبیعت واحد یك جسم عنصری را تشكیل میدهند، مثلاً آتش گرم و خشك است؛ اما از تركیب عناصر با همدیگر، 5 مزاج پدید میآید: گرم و تر، سرد و خشك، سرد و تر، گرم و خشك و سرانجام مزاج معتدل كه با صفت «نزدیكتر به راستی و اعتدال» وصف شده است (بابا افضل، 27) و ظاهراً مقصود از آن، یكسانی مقدارِ قوای كیفیتهای ناهمساز در تركیب است، به نحوی كه یكی بر دیگری، یا بر دیگران غلبه نداشته باشد. در این صورت، پیداست كه به دست آوردن مزاج معتدل حقیقی، اگر غیرممكن نباشد، بسیار سخت خواهد بود، مگر اینكه عاملی در میان باشد كه از جدا شدن عناصر بسیط از همدیگر جلوگیری كند (ابن كمونه، 360-361)؛ زیرا در غیر این صورت، یا تركیب صورت نمیگیرد و یا یكی از كیفیتها بر دیگران غلبه میكند و مزاج پدید آمده معتدل نخواهد بود. ابن كمونه یادآور شده است كه تساوی یا عدم تساوی مقدارِ اجزاء در مزاج شرط نیست؛ چه، جزئی كه مقدارش كمتر است، میتواند از جزئی كه مقدارش بیشتر است، نیرومندتر و مؤثرتر باشد (ص 361).
تركیب
براساس نظریۀ صدور، عقول و نفوس و افلاك در سلسله طولی عالم وجود، یك به یك از یكدیگر به وجود میآیند، تا عدد عقلها به 10 و شمار افلاك به 9 میرسد. عالم مادی كه كرۀ زمین و موجودات آن را در بر دارد، در زیر فلك نهم قرار میگیرد و از لحاظ مقام پستترین و پایینترین موجود به شمار میرود. كره زمین جایگاه عناصر چهارگانه است كه برخلاف اجرام آسمانی، دارای ماده مشتركند. پذیرفتن این ماده مشترك كه جوهری بسیط است ــ و در فلسفه مشاء هیولی، و در حكمت اشراقی جسم مطلق نامیده میشود ــ برای تبدیل و تغییر عناصر چهارگانه، یا كون و فساد ضرورت دارد (غزالی، 288-291؛ هروی، 99). به این ترتیب، اصل افلوطینی «از واحد جز واحد صادر نمیشود» كه در جهانشناسی اسلامی پذیرفته شده است، با كمك نظریۀ تركیب حفظ شده، در عین حال، كثرت عالم مادی نیز به دنبال آن با كمك نظریۀ تكوین توضیح پذیر میگردد.
جسم بسیط را دو قسم دانستهاند: نخست آنكه نیازمند كمال، و تركیبپذیر است؛ دیگر آنكه خود از آغاز كمال داشته، نیازی به استكمال از راه تركیب ندارد (ابن سینا، دانشنامه، 120). در تحلیل جسم مركب، دو صورت و دو قوه طبیعی اصیل مختلف قابل تشخیص است (ابوالبركات، 2 / 125) و از آنجا كه در جسم مركب فایدهای هست كه در هیچ یك از بسائط به تنهایی نمیتواند باشد (ابن سینا، همان، 119)، تركیب در واقع فعل و انفعالی است كه برای استكمال اجسام بسیط ضروری است و نیاز طبیعی به عنوان انگیزۀ درونی تحقق این كمال، این ضرورت را تبیین میكند. بر این پایه، در تركیب، همواره باید یكی از اجزاء نیازمند دیگری باشد، زیرا در صورت نیازِ هر دو جزء، دور پیش میآید و در صورت عدم نیاز هر دو، تركیب صورت نمیپذیرد (قطبالدین، 1(3) / 15). اما این نیازمندی در حقیقت توضیح عقلی و نظری است. در عالم واقع، اجسام بسیط از این روی تركیب پذیرند كه حركت پذیرند و جهات، مانند پایین و بالا كه مستقل از عقل وجود خارجی دارند، مقصد حركت آنها محسوب میشوند (ابن سینا، همان، 120-122). پس حركتپذیری در طبع عناصر بسیط چهارگانه است و به همین سبب نیز حركت طبیعی - در برابر حركت قسری - نامیده میشود (همو، الشفاء، طبیعیات، السماء و العالم، 11، سماع طبیعی، 313).
اقسام مركب
در عالم طبیعت، جسم مركب را از 3 قسم اصلی بیرون نشمردهاند: عناصر معدنی و گیاه و حیوان كه به موالید سهگانه مشهورند. گفتنی است كه طرح احتمال نوع ضعیفی از شعور در پستترین انواع اجسام طبیعی (نك : ابن كمونه، 373)، یادآور نظریهای است كه چندین سده بعد، از سوی فیلسوف آلمانی لایبنیتز (د 1716م) اعلام گردید.
تركیب یا حقیقی است، یا اعتباری (قطبالدین، 1(3) / 19). در تركیب حقیقی، اجزاء به طور كامل در هم میآمیزند، چنانكه در میان آنها وحدت حقیقی پدید میآید (سبزواری، 140)؛ اما در تركیب اعتباری، هر یك از اجزاء در عین حفظ وحدت خاص خود، در مجموع یك هیأت واحد ارائه میكنند (زنوزی، 97- 99)، مانند ساختمان یا گروه اجتماعی. تركیب حقیقی نیز یا اتحادی است، یا انضمامی. در نوع نخست تحقق تركیب نیازمند میل حقیقی هر دو جزء به یكدیگر است، مانند تركیب ماده و صورت. در نوع دوم، هرچند اجزاء با هم تركیب میشوند، تحقق تركیب مستلزم تغییر و تبدیل آنها نیست، مانند تركیب جوهر و عرض (مطهری، 1 / 83).
تركیب را از دیدگاه دیگری نیز میتوان ملاحظه كرد كه بسته به نحوۀ نگرش دو قسم خارجی و عقلی در آن قابل تشخیص است. اگر واقعیت خارجی اجزاء در نظر گرفته شود، تركیب خارجی است، مانند تركیب هیولی و صورت، و اگر مابازاء ذهنی اجزاء لحاظ گردد، تركیب عقلی خواهد بود، مانند تركیب جنس و فصل كه امری منطقی است و جز در ذهن صورت نمیپذیرد (آل شبیر، 1 / 227).
جدا از حوزۀ طبیعت، به بسیط و مركب به عنوان یكی از مباحث كلامی ـ فلسفی نیز پرداخته شده، و گاه در آن تفصیل به كار رفته است. طرح آن، گاه در چارچوب بحث از بساطت حقیقی ذات الهی بوده است (مثلاً نك : فیض كاشانی، 25، 29، 35؛ میرداماد، 28 بب ؛ نیز نك : ه د، بسیط الحقیقه) و گاه به سبب اثبات اصول مابعدالطبیعی مربوط به آن، مثلاً در باب مجعول بودن، یا مجعول نبودن بسائطی مانند اعراض، یا درباره جواز یا عدم جواز صدور كثیر از بسیطِ واحد و یا به عكس صدور بسیط از مركب، و یا فاعل بودن و قابل بودن بسیط در یك زمان (نك : سهروردی، 94-95، 165؛ علامه حلی، ایضاح... ، 33-34، 113، 115-116).
مآخذ
آل شبیر خاقانی، محمدطاهر، المثل الاعلی، قم، 1404ق؛ ابن رشد، محمد، تفسیر مابعدالطبیعه، به كوشش م. بویژ، بیروت، 1938م؛ ابن سینا، «الحدود»، تسع رسائل، بمبئی، 1318ق؛ همو، دانشنامه علایی، الهیات، به كوشش محمدمعین، تهران، 1353ش؛ همو، الشفاء، طبیعیات، السماء و العالم، به كوشش ابراهیم مدكور و محمود قاسم، قاهره، دارالكاتب العربی، سماع طبیعی، به كوشش ابراهیم مدكور و سعید زاید، قم، 1405ق؛ همو، النجاة، به كوشش محمدتقی دانشپژوه، تهران، 1364ش؛ ابن عبری، غریغوریوس، تاریخ مختصرالدول، به كوشش انطون صالحانی، بیروت، 1403ق / 1983م؛ ابن كمونه، سعد، الجدید فی الحكمة، به كوشش حمید مرعید كبیسی، بغداد، 1403ق / 1982م؛ ابن میمون، موسی، دلالة الحائرین، به كوشش حسین آتای، آنكارا، 1972م؛ ابوالبركات بغدادی، هبة الله، المعتبر، حیدرآباد دكن، 1358ق؛ احمدنگری، عبدالنبی، دستور العلماء، به كوشش قطبالدین محمود، حیدرآباد دكن، 1404ق / 1984م؛ بابا افضل كاشانی، محمد، مصنفات، به كوشش مجتبی مینوی و یحیی مهدوی، تهران، 1331ش؛ بخاری، محمد، شرح بر حكمة العین كاتبی قزوینی، به كوشش جعفر زاهدی، مشهد، 1353ش؛ بهمنیار بن مرزبان، التحصیل، به كوشش مرتضی مطهری، تهران، 1349ش؛ جرجانی، علی، التعریفات، قاهره، 1357ق / 1938م؛ رسائل اخوان الصفاء، بیروت، دارصادر؛ زنوزی، عبدالله، لمعات الهیة، به كوشش جلالالدین آشتیانی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی؛ سبزواری، ملاهادی، شرح منظومه، به كوشش مهدی محقق و ت. ایزوتسو، تهران، 1360ش؛ سهروردی، یحیی، «حكمـة الاشراق»، مجموعة مصنفات، به كوشش هانری كربن، تهران، 1372ش، ج 2؛ علامۀ حلی، حسن، ایضاح المقاصد، به كوشش محمد مشكوه، تهران، 1337ش / 1959م؛ همو، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، به كوشش ابراهیم موسوی زنجانی، بیروت، 1399ق؛ غزالی، محمد، مقاصد الفلاسفة، به كوشش سلیمان دنیا، قاهره، 1961م؛ فارابی، رسالة فی مسائل متفرقة، حیدرآباد دكن، 1344ق؛ فخرالدین رازی، المباحث المشرقیة، قم، 1411ق؛ فیض كاشانی، محسن، اصول المعارف، به كوشش جلالالدین آشتیانی، مشهد، 1353ش؛ قطبالدین شیرازی، محمود، درة التاج، به كوشش محمد مشكوه، تهران، 1320ش؛ مطهری، مرتضی، شرح منظومه، تهران، حكمت؛ میرداماد، محمد، جذوات، چ سنگی؛ نسفی، عزیزالدین، الانسان الكامل، به كوشش م. موله، تهران، 1403ق / 1983م؛ نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل، به كوشش عبدالله نورانی، تهران، 1359ش؛ هروی، محمدشریف، انواریه، به كوشش حسین ضیایی، تهران، 1358ش؛ یاقوت، ادبا؛ نیز:
Aristotle, Metaphysika; id, Physika .
منوچهر پزشك